Sunday, August 8, 2010


می تونم کلی داستان بنویسم که چرا رفتم از اینجا و چرا اسباب کشی‌ش کردم به یه وبلاگ رمز دار که هنوزم که هنوزه سانسور نشده‌ترین بخشهای زندگیم توش نوشته می شه و صد البته درش رو قفل کردم و کلیدش رو فقط خودم و نزدیکترین دوستم داریم. می تونم ساعتها بنویسم از اینکه چرا ایمیل های دیگران رو جواب ندادم؛ اما نمی نویسم
می تونم کلی داستان بنویسم و بانمک بازی در بیارم که چرا دوباره دلم وبلاگ پابلیک خواست که کنار لونه‌ی مخفیم نگهداریش کنم و بنابراین اینجا رو راه انداختم. اما نمی‌نویسم
اما واسه اینکه بیام اینجا اعلام کنم خلایق من دو تا وبلاگ پابلیکهام رو یکی کردم اینجا، داستانی در کار نیست؛ عکس بالا کفایت می‌کنه. سنجی یه روزگاری با مسی کف خیابون رو زمین نشسته هندونه رو با تیغ کثافت زنگ زده موکت بری بریده و به رهگذرها تعارف کرده. سنجی یه روزگاری با مسی وسط خیابون گم شده، وسط شهر. سنجی یه روز اون آهنگ رو واسه مسی فرستاده. من رفتم اینجا، کل نوشته های قدیمی این بلاگ و وبلاگ جدید رو هم منتقل کردم